loading...
دانستنی های علمی آموزشی خبری تفریحی
پرشین ویکی بازدید : 50 یکشنبه 11 اسفند 1398 نظرات (1)

روز اول دانشگاه و انتخاب واحد ترم اول

میگن عمیق ترین دوستیا از حرص درار ترین و گاهی وقتام بدترین روابط جوونه میزنه و شاید این درست ترین حرفی بود که تو این بیست و چند سال عمر با عزتم با پوست و استخونم حسش کردم.

روز اول دانشگاه بود و ولوله ثبت نام.جلوی من ایستاده بود و با عینک گرد ته استکانی و نگاه موربِ حاصل از گردن کج و تیکِ ناخواسته ی دستش وقتِ جابجا کردن عینک حسابی شبیه آبجی کوچیکه هری پاتر شده بود.گوشامو تیز کردم و فهمیدم هم رشته ایم.نوبت من که شد آروومه آروم شروع کردم به حرف زدن با مسئول آموزش.همین که رشتمو گفتم برگشت و با لبخند کش اومده و گردنِ کج و نگاه موربش در حالیکه داشت عینکشو فشار میداد به نقطه ی نامعلووم وسط دو ابروش گفت : عهه شماا هم؟

اونجا اولین برخورد ناخواسته ما شکل گرفت.روزا میومدن و میرفتن و دختر خانومِ مذکور روز به روز توی نگاه من جذاب تر میشد!!انقدر که دوس داشتم یکی ازون چوبای سحر آمیز داشتمو با یه جمله تبدیلش میکردم به یه . .... بگذریم ؛ شاگرد الف کلاس بود و سوگلی استادا. تقریبا نماینده اکثر کلاسا بود و جزوه هاااشم که ...
(آه کشیده و زیر لب اصوات منشوری زمزمه میکند)
این وسط تنها چیزی که همیشه متعجم میکرد شناختش از استادا بود.تقریبا همه رو میشناخت.سبک تدریسشون؛چجوری نمره دادنشون!!حتی مناابع و جزوه هاشون و کلی اطلاعات دست اول که رمز شبی بود در نوع خودش!

اون روزو هنوز یادمه ! روز قبل انتخاب واحد بود وبا بچه های همکلاسی حلقه زده بودیم دور میز وسط حیاط .جلسه نقد و بررسی اساتید بود یا مثلا شناسایی اساتید برتر با رای دانشجوها!به این منوال که هرکی از دیده ها و شنیده هاش از اساتیدی که قرار بود باهاشون واحد برداریم یه شرح حال میداد. بحث گرم بود که یهو بزرگوار اومد و با همون لبخند مرموز و نگاه نافذ از پشت عینک گرد ته استکانییش وارد جمع شد و نشست روی نیمکت؛ درست کنااار من.بحثو ادامه دادیم و نوبت من شد ؛ با بی حوصلگی گفتم: نمیدونم .تا حالا چیزی نشنیدم ازش!حالا بر میدارم یه چیزی میشه دیگه ... هنوز جمله مو تموم نکرده بودم که برگشت سمتم و گفت : واااقعا؟ حالا یه چیزی میشه؟ خب یه کم تحقیق کن قبلش! با چشمایی که تعجب و حرص توامان توش موج میزد نگاش کردم و گفتم: همه که مث شما شجره نامه وشماره شناسنامه استادا رو ندارن جانم!بچه ها سکوت کردن و همه منتظر جواب بودیم که تلفنشو برداشت.از رفتارش میشد حدس زد داره دنبال چیزی میگرده.بعد چند دقیقه تلفنشو برگردوند سمتمون و گفت : "این استادوئه! یه اپه برای نقد و بررسی اساتیدونقد و بررسی دانشگاه.کارای زیادی میشه باهاش کرد.مثلا شناسایی اساتید برتر با رای دانشجوها،ثبت نظر و تصمیم درست در مورد اینکه با چشم بسته استادیو انتخاب نکنیو باهاش درس برنداری!اینجوری دیگه به شماره شناسنامه وشجره نامه استادم نیاز نداری!جمله اخرشو خطاب به من وبا حرص گفت !

حتما باقیشو خودتون حدس میزنین.. از دل اینهمه حرص خوردن و چشم و هم چشمی دوستی ای جوونه زد که بهترین یادگار اون دورانه. البته بعد ازآشنایی با استادیو

از ما که گذشت و چ خوش گذشتنی بود... شما هم به دورهمی بزرگ استادیو بیاین و استادا رو نقد کنین.کی میدونه؛ شاید یه دوستی قشنگ دیگه جوونه زد.


نوشته: استادیو

برچسب ها استادیو ,
مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط فرشاد در تاریخ 1399/05/29 و 17:00 دقیقه ارسال شده است

فکر میکنم من تنها استثنا این اتفاق بودم که دوستی از دوران دانشگاه برایم نماند، شاید هم دلیل این اتفاق جدا شدن مسیر همگی ما بود، هرچند دوستان قدیمی من همچنان هستند ولی دوران دانشگاه هیچ دوستی برای من نماند


کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 70
  • کل نظرات : 87
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 31
  • آی پی دیروز : 3
  • بازدید امروز : 81
  • باردید دیروز : 4
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 141
  • بازدید ماه : 113
  • بازدید سال : 2,715
  • بازدید کلی : 12,828